January 27, 2006

عشق

در قسمت گذشته در رابطه با عشق رومانتيك صحبتي رو آغاز كرديم و بعضي از رفتارهاي ناشي از آن رو در جامعه شرح داديم . اما هنگاميكه در اين رفتارها دقيق مي شويم به نكته جالبي بر مي خوريم. اينكه در تاريخ و فرهنگ عشق رومانتيك ، اكثراً اين احساس بين زناني از طبقه اشراف و مرداني از طبقه عامه شكل گرفته است! چراكه همانطور كه ذكر شد عدم دستيابي به معشوق و همينطور مشكلات و سدهاي خلل ناپذير يكي از اركان عشق رومانتيك مي باشد. در صحنه ادبيات اين مسئله باعث بروز شعرها و قصيده هاي قوي و بيادمندني گرديده است .در يك نگاه كلي مي توانيد ببينيد ، در فرهنگهايي كه امكانات ارتباطي محدود بوده داستانها و رمانهاي عشقي كاملاً تخيلي و اكثراً در قالب اشعاري با شخصيتهاي خيالي شكل گرفته است . برخلاف اين فرهنگها ، در مكانهايي كه ارتباطات بازتري وجود داشته اكثراً رمانهاي عشقي در غالب مردم و با شخصيتهايي از جنس عامه نوشته شده است....اما باز گرديم به اجتماعات انساني ... عشق رومانتيك متاسفانه در ميان افراد بشدت تبليغ مي گردد و در چهارچوب آن مردي كه نسبت به زني احساس عميق عاشقانه دارد ، هيچگاه نبايد تصور برقرار كردن رابطه جنسي را در افكار خود بپروراند ، زيرا هرگونه رابطه اي سبب خدشه دار شدن اين احساس لطيف مي گردد!!و اين با اينكه قبول داشته باشيم روابط جنسي اوج فداكاري و خلوص دو نفر نسبت به يكديگر است ضديت دارد.در روابط عشقي هم نبايد كتمان كرد، مرد و زني كه يكديگر را دوست دارند ، امكان حالتي را دارا هستند كه تخمين معيار آن ممكن نيست و اين حالت باعث مي شود كه افراد از بسياري بيچارگيها و ناملايمات اجتماعي چشم بپوشند. عدم شناخت اين حالت براي هر فرد بدبختي بزرگي است اما اين امكان بايد جزئي از زندگي باشد نه بعنوان هدف اصلي زندگي! در دنياي ما عشق تجربه اي عجيب است و همه چيز ضد آن! نژاد ، طبقات ، اخلاقيات وغيره. زن براي مرد هميشه تكه ديگر بود . جنس مخالف او بوده و در عين حال مكمل او . مرد همواره زن را تغيير مي داده تا آن را بر خود منطبق كند. بقول سيمون دوبووار “ زن بت است ،الهه است ،مادر است ،جادوگر است ، نهايت است، اما هرگز خودش نيست”! بنابر اين همه چيز در وراي عشق در حاله اي از غبار است. شبحي در ماست كه همان خواست دروني ماست و ما از زن هميشه آن را مي بينيم. هميشه تصوري كه از او ساخته ايم را ميبينيم ولي هيچگاه نمي توانيم واقعيت را لمس كنيم.براي زن هم همين اتفاق مي افتد. او هم خودش را جسم ميبيند. خودش را مطابق تصويري كه ما از او ساخته ايم مي آرايد.واقعيت اين است كه او هرگز بانوي خودش نيست.زن هميشه در گودالي تاريك ، بين آنچه كه هست و آنچه كه تصور مي كند كه هست دست و پا مي زند. تصوري كه خانواده ، اجتماع ، مدرسه ، مذهبش و حتي عاشقش و غيره براي او ترسيم مي كند. او هرگز زنانگيش را نمي تواند بشناسد چون مردان تصوير زنانگي را براي او مي كشنداكنون زمان آن است كه اعلام كنم عشق امري طبيعي نيست بلكه كاملاً بشري است. تركيبي از ذهنيت ما ناشي از جنسيت و تنهايي و ممنوعيتها ! چيزي كه در طبيعت صرفاً بصورت دوست داشتن وجود دارد. عشق چيزيست كه ما روزانه مي سازيم و از بين مي بريم. افراد براي فرار از اين واقعيت هميشه مي گويند عشق واقعي! اينگونه نيست و به سمت عشقهاي رومانتيك كشيده ميشوند كه اون هم كاملاً مجازي است! دوست داشتن نهايت زيبايي در يك ارتباط است اما عشق رومانتيك چيزيست كه آن را از حالت آزاد در مي آورد و تملك ديگري را خواهان مي شود. اين عشق درست مثل آب كه يخ را مي سازد و خود نابود مي كند ، روابط را از مسير خارج مي كند. انتخابهاي عشقي همواره ضعف داشته اند.ما هيچگاه اتنتخاب ثابتي نخواهيم داشت . در هر دو سمت كانوني از بحران شكل گرفته است . چراكه زن در تصوير ساخته شده از او مبحوس است و اگر جرات كند خودش باشد بايد تصوير را نابود كند و اين بار از سوي جامعه يك شورشي ناميده خواهد شد. همينطور در مردان ، كه از بچگي زنانگي را در مادر و خواهر خود كشف مي كند. وحشت و كشش بسمت زناي با آنها همواره در اذهانشان ترسيم ميشود. از طرفي اجتماع و اخلاقيات ، هميشه محدوديت مي سازند . حتي مسائل بهداشتي و يا ترس از مجرم تلقي شدن به اين مسئله كمك مي كند . تمام اينها باعث مي شود كه مردان همواره نقش بازي كنند و اداي آدمهايي را در بياورند كه طبق اصول و خواست شرافت در حركتند!!در اكثر ازدواجها همواره زني را بر مي گزينيم كه هم طبقه و مناسب باشد!! و يا با سنت شكني عشق را بر مي گزينيم!! ولي اكثراً پس از سالها زندگي در ميابيم كه ( در هر 2 حالت) همچنان تنهاييم!! چرا كه نمي خواهيم بپذيريم دوست داشتن و عشق از هم جدا هستند و ازدواج نتيجه عشق نيست. جامعه عشق را پايدار مي خواند و آن را با ازدواج يكي مي كند. هرگونه سرپيچي از آن جرم بشمار مي آيد! تمام اينها در راستاي اهداف اجتماعات انسانيست . عشق اگر چيزي ساخته دست انسان نبود و يك امر طبيعي بود ، مي باست پس از ازدواج محصور به همسر ميشد. مثل طبيعت بعضي حيوانات در امور جنسي كه مثلاً سالي يك ماه نياز آنان ظاهر شده و پس از آن از بين مي رود .. اما در عشق انساني ما بيشمار افرادي كه ميبينيم دوباره عاشق مي شوند! بيشمار افرادي كه از ترس نابود شدن همسر تظاهر مي كنند كه ذهنيت ديگري ندارند و يا خود را مجبور مي كنند كه به خانواده پايبند بمانند!عشق با ديگر خواهي يا دوباره خواهي سنخيتي ندارد ولي بروز آن ما را به اين نتيجه مي رساند كه عشق جذابيتي است مثل ديگر جذابيتها و چيزيست ساخته دست بشر! بايد پذيرفت كه بالاترين حد عشق ازدواج نيست و اصول اين دو از هم جداست. نكته اين است كه حمله به عشق حمله به ازدواج و در نهايت حمله به كانون اجتماع تفسير مي شود و در نتيجه افراد همگي شمشير هاي خود را از غلاف در مي آورند ! اما فراموش مي كنند اجتماعات انساني همواره در تلاشند تا اهداف خود را شرح دهند و نه عشق!عشق از جانب اجتماع ممنوع است چرا كه بعد از ازدواج ي تواند باز شكل بگيرد و خانواده را از مسير خارج كند. چراكه عشق مرزي ندارد . بخاطر عدم قبول واقعيت ، حتي نظريات عمومي هم لنگ مي زنند و نمي توانند چيزي ثابت را بيازمايند. مردي را اگر عاشق همسرش فرض كنيم و عشق را هم از امور جنسي جدا بخوانيم بنا به اعتقاد عموم اين نهايت خوشبختيست!! ولي با قبول اين مطلب نبايد اشكالي داشته باشد كه اين مرد با يك فاحشه بخوايد! چراكه واقعيت اين است كه رفتارش چيزي از طرفين را پايمال نمي كند و سهم هر كس سر جاي خودش است. انتظار تعهدي هم كه از همسر ميرود فقط يك خواسته است كه شكل قانوني بخود گرفته است ، اما واقعاً جزء حقوق نيست. چطور است بيايم و عشق را با روابط جنسي توام بخوانيم؟ اما پاسخ چيست ؟ بزرگترين وحشت عشق از رابطه جنسي است . چراكه يك فاحشه كاريكاتور عشق را به نمايش مي گذارد. او براحتي عشق را از ميدان بدر ميكند. افراد ، به اشخاصي كه به اين مرحله رسيده اند مي گويند “ شما عاشق واقعي نبوديد!! عاشق واقعي خيانت نمي كند!!” و دوباره براي پيدا كردن عشق واقعي كه معلوم نيست كجاست عشق رومانتيك را مي سازند! ... چطور است عشق و رابطه جنسي را در يك راستا بدانيم؟؟ اما مگر غير از اين است كه عشاق آرزوي در دست گرفتن دست ديگري را دارند؟ آرزوي بوسيدن ديگري؟؟ آرزوي اينكه بوي يكديگر را حس كنند؟ سر بروي شانه هم بگذارند؟ هم را در آغوش بگيرند؟ مگر اينها بخشي از رابطه جنسي نيست؟ حال اگر كسي آرزو كند با معشوقش حمام كند چي؟ اگر آرزو كند از بدن لخت معشوق نقاشي بكشد چي؟ اگر بهترين لحظه جنسيتش را با معشوق بخواهد چي؟ آيا اينها ديگر عاشق و معشوق نيستند چون رابطه كامل پيدا مي كنند؟ فرق اين رابطه با رابطه اوليه در كجاست؟ آن يكي آسمانيست و اين يكي حيواني؟ اين مرز را كي تعيين مي كند؟ آيا بخاطر اين عشق و دستيابي به آن بايد انتظار ازدواج داشت؟؟ آيا هدف ازدواج اين است؟؟ نهايت عشق ازدواج است؟ نتيجه اين پارادوكسها چيست؟ فقط يك مسئله ... زيباترين ميل بشري در دوست داشتن توصيف شده است .حقيقي ترين ميل بشري در روابط جنسي تفسير مي گرددو عشق خياليست مجازي و تلفيقي از جنسيت و تنهايي و ممنوعيتها . عشق ساخته دست ماست و تجربه اي دوست داشتني. تجربه اي بايد ، مثل ساير تجربه ها در زندگي افراد ... اما نه هدفي براي آمال آرزوها كه در راستاي ازدواج يا چيز ديگري بخواهد به ثمر بنشيند يا مرزي برايش تفسير گردد

No comments: