September 16, 2008

زمان

مدتهاست چيزي براي خودم ننوشتم ، قبلا اين راهي بود براي تخليه كردن خودم .

احساساتم رو بالانس ميكرد ، الان ديگه نه. دارم يواش يواش با احساساتم كنار ميام

پذيرششون همون طوري كه هستن . پذيرش آدمها همون طوري كه هستن

ولي هنوز نميتونم وبلاگم رو بخونم، احساساتي كه داشتم يا ضعفهايي كه داشتم رو ببينم

هنوز يك جاهايي گير دارم كه نميدونم چي هستن . حس ميكنم به چيزي كه ميخوام

نزديك دارم ميشم ، ولي نميدونم چي ميخوام ، يعني اين نميدونم مخم رو مشغول ميكنه

يادمه 2 سال پيش كه تازه داشتم ديويد دي رو ميگرفتم و نگاه ميكردم ،همه چيز برام سطحي بود

الان كه فكر ميكنم انگار هيچي نميفهميدم ، يعني نگرفتم قضيه رو .

نميدونم 2 سال زياده يا نه ؟ ولي وقتي حساب ميكني آدم فقط 28000 روز زنده است . ارزش زمان

رو بهتر ميفهمي . تلف كردنش ، تجربه كسب كردنش . ميخوام از خودم رها بشم

اون خود رو ول كنم و به آزادي برسم

ديگه چيزي نمونده

May 15, 2008

wow

خیلی وقته که ننوشتم .

برای چی خیلی وقته حس میکنم نیازی به نوشتن ندارم خودم نمیدونم . اون حسی

که دارم بیشتر اینه که از خیلی کارها بگذرم , نیازی به اونها نیست و وقت تلف

کردن محسوب میشن . ولی احتمالا تا آخر امشب یک چیزی نوشته باشم

February 12, 2008

زندگی

خيلي وقته هيچ چيز ننوشتم . الان يک ماهه رفتم سر کار و اونجا بهم خوش ميگذره . بچه هاي خوبي هم اونجا هستن . دختراش هم خوبن و قابل حرف زدن هستن . بالاخره فهميدم مشکلم کجاست .بعد از خوندن کتاب "بازي" رفتم سراغ اطلاعات خيلي زيادي که طرف داده بود . يک ماه تموم فقط اطلاعات جمع کردم , هنوز هم تموم نشده ولي الان فهميدم که مشکل بزرگ من عدم کنترل انرژي و قصدمه . خيلي نظرات متفاوت خوندم تا در تهايت گرفتم که "بازي" چه معنايي داره . دخترا چه طوري هستن و چه طوري ميشه جذبشون کني . آدمهاي دور و برم رو که ميبينم ميفهمم که چه پيشرفتي کردم توي زندگيم . البته گام اصلي هنوز مونده . اون هم خودمم . بعد از اين همه ور رفتن وقتي فهميدم که دختر رو براي اين ميخواستم که من رو کامل کنه و فهميدم که من بايد خودم کامل باشم . ديگه نگاهم به دختر مثل قبل نيست . اگر تونست توي معيارهاي من قبول بشه اجازه ميدم که باهام باشه وگرنه امکان نداره وقتم و انرژي روحي و جسميم رو براش تلف کنم . تازع دارم درک ميکنم . در نهايت اون چيزي که بايد دنبالش باشم دختر نيست. هر چند هنوز حس ميکنم کاملا از اين مرحله رد نشدم ولي به هر حال بايد اين مرحله رو هم رد ميکردم (يا بکنم ) تا معناي زندگيم برام مشخص تر بشه .

January 19, 2008

دختربازی

تازه داره احساساتم به رو مياد. اينکه نميتونم با کسي قطع رابطه کنم . الان که دارم سرکار ميرم اون احساسات شديد قبليم رو نسبت به سر کار رفتن ندارم . ولي جالبي قضيه مربوط به اين ميشه که چرا نميتونم برم سراغ دخترا , الانش هر وقت دختري رو ببينم که خوشم بياد موتورم روشن ميشه و شروع ميکنم تا طرف رو جذب کنم . همه اش فقط تکنيک و روشه . چيز خاصي نيست ؛ ولي اينکه چرا نميتونم اينا رو براي کسايي که باهاشون رابطه دارم به کار ببرم برام مشکل ساز شده . مدام ميگم اين يکي سنش بالاست تو وقتش رو تلف ميکني , اون يکي مذهبيه بايد دکش کني بعدش نميتونم اين کارا رو هم بکنم . از الان به بعد بايد به اين برسم که چرا همچين هستم . توي اين چند وقت مدام از رابطه برقرار کردن فرار ميکردم . حتي اگر طرف خودش هم تمايل داشته بود باز هم موتور بازي رو روشن نکردم . اينجا هم دچار تناقض شدم ديگه . ولي اينکه براي همه دخترا يک سري رفتارها و تيريپهاي خاص باعث ميشه جذبم بشن خيلي باحال بوده برام . همه اشون مثل هم هستن . مردها اگر يک زن خوشگل ببينن که بهشون پا ميده ممکنه خيانت بکنن , زنها هم اگر يک مرد کاربلد بهشون پا بده دقيقا همين کارو ميکنن . فقط زنها راحتتر ميتونن ماست ماليش بکنن قضيه رو .

January 04, 2008

خودم

خودم دیگه خودم نیستم . دیگه نمیدونم چی هستم . تغییرات بنیادی داره مخم رو میگوزونه . احساسم راجع به همه چی عوض شده . هر روز یک حس جدید رو تجربه میکنم . توی این یکی دو ماهه اینقدر تغییرات داشتم که حد و حساب نداره . تمایلات و هدفهام انگار قاطی شدن . اولویتهام هم همینطور . تمام وقت در حال جنگ درونیم . الان دارم فکر میکنم به کمال پرستیم . به اینکه مشاوری که میرفتم پیشش نتونست اصلا درست برخورد کنه باهاش یک سال و نیم تمام وقت گذاشتم

تا توی بورس و فارکس سریع موفق بشم . نشد . یک سال و نیم وقتم رو جوری تلف کردم که نرم سر کار . اجساس اینکه باید همه چیز بدون تلاش من برام جور بشه باعث شد که هیچ کاری نکنم . میخواستم شرکت بزنم . برای اینکه کارش سریع راه بیافته مدام کارارو با عجله عجله سپری کردن انجام دادم و هر بار ناقص . برای همین کاری که 6 ماه پیش باید درست میشد و الان باید کلی مشغول میبودم تازه داره نصفه و نیمه راه میافته حالا بدیش اینه که تمایلی هنوز به انجامش ندارم . دختر بازی رو یاد گرفتم . ولی دوست ندارم حتی با دختری دوست بشم . حتی نمیخوام تلاش کنم . اون موقعیتهایی که دستم میاد رو به راحتی از دست میدم . ولی افسوسشون رو هم نمیخورم . تمایلی به سکس هم دیگه ندارم عنی نمیدونم دارم یا ندارم . احساساتم اینقدر مشوش شده و مدام در حال تغییره که زنهای حامله هم اینقدر نوسان احساسی ندارن . به این شناخت رسیدم که مشکلاتم چی بودن و همین شناخت فکر میکردم کافی باشه . ولی نیست . همه چیز رو امتحان کردم . هر چیزی که

فکر میکردم درستش کنه ولی انگار خیلی ریشه ای تر از این حرفهاست . کمال طلب بودن با عزلت طلب بودن دارن مدام با هم درگیری ایجاد میکنن . مبارزه با این احساس ها رمق نمیگذاره برام . حوصله هیچ چیز رو ندارم . بعضی وقتها هم دارم . اصلا دیگه نمیدونم. وقتی شروع کردم از ریشه خودم رو تغییر بدم نمیدونستم که امکان داره همه چیز رو به هم بریزم . انگار یکی دیگه به درونم اضافه شده که با قبلیه داره دعوا میکنه . هر روز و هر ساعت . هر لحظه هم یکیشون میزنه تو سر اون یکی . فکر میکردم احساسم نسبت به دخترا که عوض شده برای اینه که نوشین رو میخوام . امروز با نوشین که حرف زدم دیدم احساسم نسبت به اون هم قر و قاطیه . باحاله , از یک طرف دخنر میخوام و از یک طرف نمیخوام  . از یک طرف میخوام کار کنم و از یک طرف نمیخوام . حالا این میره بالا اون میاد پایین . اون میره بالا این میاد پایین . نشستم برنامه ریزی میکنم که هر کاری رو چه قدر و چه جوری انجام بدم . بعد یکهو همه عوض میشه . میرم میشینم رو صندلی , دیوارو نگاه میکنم . اصلا نمیدونم کدوم وری دارم میرم . یویو هم از من شرایطش بهتره . حالا فردا میرم مشاور جدید پیدا میکنم ببینم چی میشه. اگر با این وضع بخوام ادامه بدم تا آخرسال مستقیم میرم دیوونه خونه . الان هم فقط که فقط به خودم میخندم . تقریبا 3 ماه میشه که سکس نداشتم ولی اصلا تمایلی هم بهش ندارم . فکر کنم خواجه شده باشم .

Wakka Wakka

 

 

 


Express yourself with over 10,000 FREE Email Smileys - click here!

 

December 12, 2007

تلاطم

اين خوبه که خودم رو ميشناسم . هميشه وقتي به نظرم يک کار ضروري

 بوده بايد انجامش ميدادم . به هر قيمتي , تمام توانم رو ميگذاشتم روي

انجام دادنش الان حکايت به اونجا رسيده که تنها کاري که مونده تا انجام

بدم اينه که به زندگيم سر و سامون بدم . درگيري دروني عجيبيه . از يک

طرف ميحوام برم سر کار و پول در بيارم و اينا . از اون ور نميتونم کار

انجام بدم . مدام سر خودم رو با چيزاي الکي گرم ميکنم تا شايد يک اتفاقي

بيافته و معجزه اي بشه من بتونم مثل همه آدمها سيستمم درست بشه .

الان اضطرابم فوق العاده است . تا حالا همچين چيزي رو تجربه نکرده بودم .

خوراکم نصف شده , فکر کنم اگر همين طوري ادامه بدم اقلا يک منفعتي

بهم برسه چند کيلو لاغر بشم .

 باحالي قضيه اينه که الان که نتونستم به کارام برسم  احساس عدم کفايت

شديد ميکنم . ديگه هم نميخوام با دختر و اينا سر خودم رو کلاه بگذارم .

تمام رابطه هاي من به اين دليل بوده که سر خودم رو گرم کنم و از اصل

قضيه فرار کنم . که اون هم مسئوليت پذيري بوده (البته دقيق نميدونم) . اين

 هم خودش يک قسمت از مشکله . دقيقا نميدونم عامل اصلي که باعث ميشه

من نرم سراغ کار و اينا چيه؟ فارکسه؟ تنبليه؟ شکست خوردنه؟

مسئوليت ناپذيريه؟ بيخيال بودنه؟ ضعيف  بودنه؟

فقط يک چيزي رو  ميدونم . اونم اين که الان به تهش رسيدم . اگر اين

مشکلم حل بشه ميدونم چيز ديگه اي نميمونه . البته مشکل عمده. اين که

اصلش باشه وقتي درست شد اون موقع ميشه رفت  سراغ مخلفات .

موسيقي , دختر , مديتيشن و خلاصه کلا کارايي که ميخواستم بکنم و نشده .

ولي اين که ميدونم نبايد برم سراغش خودش کلي مشکلم رو حل ميکنه .

 ميدونم اگر برم دوباره همه چيز قر و قاطي ميشه . ديدم ديروز از دوبي

برگشته ,اسم منو از ليست ياهو و 360 پاک کرده . خواهرهاش هم

دو سه بار باهاشون چت کردم جواب ندادن داشتم عکسهاش رو نگاه

ميکردم توي اورکات , ديگه اونجوري جذاب نبود برام . نميدونم . همه

چي با زمان عوض ميشه . من هم عوض شدم .

 توي اين دو سه هفته حدود 10 تا دختر بودن که ميشده بهشون بگي

آدم حسابي و تازه من حتي تلاش هم نکردم تا با کسي باشم . فقط

جوابشون رو دادم . با سنهاي متفاوت و شرايط متفاوت . درنهايت اينو

ميدونستم اگر شرايطم رو درست نکنم اينها هم خراب ميشه . ديگه به

اونجا رسيده که اونايي که زنگ زدن . خونه يا غيره رو هم اصلا کاري

نکردم که جذبم بشن . حتي تمايل براي شروع يک رابطه رو هم ندارم ,

البته اون هم مثل اون يکي هم ميخوام و هم نميخوام . اگر بخوام اينطوري

حساب کنم . در کل توي اين يک ماهه فکر کنم 20 نفر رو پروندم . اصولا

علاقه اي براي تشکيل رابطه ندارم . ديگه حتي سکس هم اونقدر برام

جذاب نمياد . ديگه فقط و فقط بايد مشکلم حل بشه .

رفتم سراغ يک دکتره که با هيپنوتيزم بفهمم اقلا مشکلم چيه . واي که چقدر

 افتضاح بود. يک مطب خالي , يک دکثر پير چروکيده . تازه خال هم

بر ميداشت , ختنه هم ميکرد و هيپنوتيزم هم به همراهش . تازه  جاش هم

پايين شهر , افتضاح بود . حالا رفنم سايت ايران هيلر پيام دادم ببينم

کسي پيدا ميشه نزديکاي خونه برم پيشش . اين بار واقعا اميدوارم

بار ديگه که اينجا مينويسم , همه چي حل شده باشه .

اينجا رو هم فرمت بندي کردم :D

 

 

November 23, 2007

بالاخره

بالاخره آزاد شدم

استانبول که بودم , يک خانواده بود که از آنکارا باهاشون اومده بودم . يک رابطه اي شکل گرفته بود

که من تقريبا آويزون اينا شده بودم . نه اينکه بخوام , ولي خودشون اينطوري رفتار کردن

به تدريج رابطه هه يک طوري شد که خودم ديگه خوشم نميومد . احساس فرزند خوندگي ميکردم

اونم يکي مثل جين اير.

2 3 روز مونده به برگشت , من با اينا رفته بودم بيرون . بعد پسرشون اومد گفت که خواهرم دوست نداره

تو رو همراه ما ببينه , منو ميگي يکهو فلنگ رو بستم و در رفتم , يعني همون آزاد شدگي که دارم ميگم

اونجا ديگه خودم بودم و خودم , مثل عقابي که وقتي بالش رو باز ميکنه تازه ميفهمه چقدر ميتونه پرواز

کنه و هر جا ميخواد بره . يکهو شروع کردم به کشف شهر و اينور و اونور رفتن , خلاصه اون موقع

خيلي بهم خوش گذشت تازه فهميدم که اگر يک کشور خارجي باشم هيچ وقت به مشکل بر نميخورم

چون آدمها رو ميشناسم , رابطه برقرار کردن با همه آدمها رو بلدم , خوب هم بلدم

اين سري که داشتم با داوود حرف ميزدم سر قضيه اين بود که ميگفتم نوشين به من توجه نميکنه

من نياز دارم که يک نفر بهم توجه کنه و اين حرفها . برگشت گفت که هيچ کس بهت توجه نميکنه , اگر

يکي اين کارو بکنه بدون اين که چيزي بخواد .اون بابا و مامانت هستن , چون مدل رابطه اتون با همه

آدمها فرق ميکنه . داداش و خواهر آدم هم اين کارو براي آدم نميکنن

هميشه اين رو ميدونستم , ولي لحظه اي که به اين رسيدم و احساسش کردم که خودم تنهاي تنها هستم و

هيچ س نيست که بخواد بدون گرفتن چيزي کاري براي من انجام بده . اونجا بود که آزاد شدم

يکهو مثل فرفره شروع کردم به فعاليت  و غيره

برنامه ريزي کردن براي آينده بلند مدت هميشه شبيه رويا ميمونه , اون چيزي که ميشه براش برنامه ريزي

کرد فقط حداکثر يک ماه آينده هست . تازه اکثر موارد يک هفته خيلي بهتر جواب ميده

الان دارم اين کارو ميکنم .

احساس خوبي دارم , وقتي بتونم اين احساس رو دائمي کنم ديگه از اين نوع مشکلات نخواهم داشت .

 

 

November 19, 2007

روزگار

اين چند وقت خيلي جالب بوده برام . با نوشين به هم زدنم , کار کردنم

همه چي . بعد از کلي فکر کردن به اين نتيجه رسيدم که زندگي يک بعدي داشتم

اين همه مدت , کار نکردن و توي خونه خوابيدن و خوردن از يک طرف

وابسته شدن به دختر و سکس و اين چيزا از اون يکي طرف باعث شده بود

احساس رضايت از خودم نداشته باشم. عدم احساس رضايت هم خودش شده

 يک دردسر گنده .  داشتم

با داوود حرف ميزدم ميگفت نبايد هيچ کسي رو توي زندگيت راه بدي

زندگي مثل آمريکائي ها , حول کار بنا شده باشه و تفريحت هم سر جاش باشه

اينکه بايد هميشه چند تا دوست دختر داشته باشي تا هيچ وقت سکس خونت پايين نياد

الان که دارم نگاه ميکنم , ميبينم دخترا فقط براي پول ميخوانت , البته اگر بخوان

باهات بمونن .اگر داشته باشي اونا نميرن , رفتنشون سخت ميشه . البته پول تنها نيست

اگر زندگي داشته باشي براي خودت همه ميمونن باهات وگرنه براي يک رابطه کوتاه مدت

مشکلي نيست که هر جوري ميخواي باشي.

عامل دومو اصل قضيه اينه که اگر زندگي داشته باشي براي خودت ديگه نيازي

 به دختر نداري . يعني اصولا نيازي حس نميکني که باهاشون بموني يا نه

ولي جذابيت داشتن ربطي به زندگي داشتن نداره , اين دو تا کاملا از هم مجزا هستن

هر دوتاشون رو داشته باشي ميتوني بگي دختر باز ماهري هستي

الان يک مقدار حس دل تنگي براش دارم , به هر حال در مجموع آدم خوبي بوده باهام

هر چند اون هم مثل همه دختراي ديگه انتظار داره من زندگي داشته باشم

هيچ دختري , حتي هيچ پسري با يک علاف که باباش بهش پول بده نميمونه

خودم هم فکر ميکنم ميبينم احمقانه است اگر با يک رفيق آويزون به درد نخور

بخوام بمونم. درسته که براي عشق و حال خوبه . ولي فقط براي همين

تازه کسي که مودش همش پايين باشه مطمئنا حس آدم رو خراب ميکنه

وقت براي دختر بازي و کار و همه چيز هست . ولي نبايد همه رو گذاشت کنار

تا فقط به يکي برسي . من هميشه اين کارو کردم . به يک کار رسيدم و بقيه

رو بيخيال . الان که تجبره همه رو دارم فکر کنم بتونم با برنامه ريزي همه رو

با هم هندل کنم .

دمم گرم.

November 12, 2007

emotions

نميدونم با احساساتم چطوري کنار بيام

چطوري ميشه يک نفر رو فراموش کرد؟

جالب اينجاست که هر وقت جدا شدم ازش دوباره خودم بيشتر خواستم

برم دنبالش . مثل اعتياد ميمونه

به نظرم فقط يک راه داره , هموني که داوود ميگه

بايد اينقدر با آدمهاي مختلف باشم که وقت نکنم وابستگيم رو حس کنم

زمانه نشونم داده که همه مثل هم هستن

با برخي تفاوتها . الان بيشتر از همه چيز نيازمند کار هستم

دارم ميبينم که شکل اعتيادم از حالتي به حالت ديگه تغيير ميکنه

بايد براش چاره اي پيدا کنم.

همين

الان يک چيز ديگه فهميدم , تا اعتيادم رو درمان نکنم نميتونم مراحل

بعدي رو طي کنم .

November 05, 2007

خودم

خيلي خوبه که اينجا دارم مينويسم

چند وقتي ميشه که چيزي ننوشتم . نوروفيدبک من تموم شد

حالت ذهنيم خيلي خوب شده

فقط اين دماغ کوفتي مونده . داوود گفت که علت خواب آلودگي مفرط من

گرفتگي دماغ من ميباشد . اگر بتونم تا آخر آذر حتما عمل ميکنم

يک تغيير جالب توي من اتفاق افتاده

از اينکه بخوام يکي ديگه رو ترک کنم خيلي احساس بدي ندارم

خودم هم ميدونم که اين احساس بد ربطي به علاقه داشتن يا نداشتم به

طرف نداره . اتفاقا الان دارم ميبينم که اين طوري شايد راحت تر بتونم

تصميم بگيرم که باهاش بمونم يا نه

لينک اينجا رو هم پاک کردم

دوباره ميرم سراغ فارکس , مطمئنم

هر چي مبارزه سخت تر باشه , مرد قويتر ميشه

خيلي وقته که احساس خوبي که نسبت به خودم دارم از بين نرفته

مثلا اينکه الان اون احساسات شديد خشن قديمي رو ندارم

اعتماد به نفسم دوباره اومده سر جاش

ميشه گفت بيشتر از گذشته

فقط و فقط مونده

پول

October 15, 2007


عشق بازی یکی از لذت بخش ترین فعالیت های انسانی است. آنگاه که هم رایی و همراهی باشد , دو تنی که در هم می آویزند و در هم می پیچند , با ناز و نوازش , با بوس و کنار می آغازند ، به تماس پوست ها و تن ها می رسند و آنگاه با فریادی ، اوج لذت و کامیابی خود را انگار به جهان اعلام می کنند. این بهترین حا لت رابطه ی جنسی است .

این وضعیت ، اما در بسیاری از زوج ها ، وضعیتی آرمانی و دست نیافتنی باقی می ماند . بسیاری از عشق بازی ها " میان- مایه " (
médiocre) می مانند و پیش تر نمی روند . در آن نه اوج و فرازی هست و نه هم رایی و همراهی . زن و مرد ( در رابطه ی دو جنسی) « hétérosexuel »به کمترین یا به کم دردسرترین رضایت می دهند ، با هم می خوابند و تنش های عصبی را آرام میکنند. هر یک به دلایل گوناگون چنان دور از شادمانی جنسی هستند که هم - آغوشی بیشتر به ادای وظیفه می نماید تا به عشق ورزی . عشق که واژه ی بزرگی است ، معنای زندگی است ، به کناری نهاده می شود و آمیزش تسلا بخش جای عشق بازی می نشیند .

بدتر از این هم هست . در این نوشته می خواهم به همین بد تر ها بپردازم : انواع دردهای هنگام عشق ورزی در زن و مرد. این عشق ورزی های درد زا ، یا درد انگیز، تنها ناشی از گرفتاری های جسمی - فیزیکی (
organique) نیست بخش بزرگی ریشه در روان و رفتار و ارتباط ما با آن فرد مشخص دارد . همه را به خلاصه خواهیم دید .


***** آمیزش دردناک در زنان :

حدود بیست در صد خانم هایی که به مطب سکسولوژی مراجعه می کنند از دردناکی آمیزش جنسی گله دارند ، در بیشتر موارد سبب این درد آماده نبودن زن برای پذیرش مرد در درون خود است . اگر بانو به اندازه ی کافی تحریک نشده باشد ، ماهیچه های زیر شکمی اش خوب شل نخواهد شد، مهبل (
vagin) خوب خیس و لزج نخواهد بود ، در چنین حا لتی دخول ( pénétration) بی تردید نا خوش آیند و شاید درد زا میشود . نوشتم که علت درد می تواند جسمی یا روانی باشد، در بسیاری افراد هر دو علت با هم وجود دارند.

1- علت های جسمانیهر بانویی که احساس درد در نزدیکی می کند بد نیست که ابتدا خودش کمی دستگاه جنسی اش را "معاینه " کند ببیند آیا جای زخمی ، جوش خوردگی ای، تغیر بافتی حس می کند یا نه ؟می تواند با انگشت خود در یابد که آیا نقطه ی حساس و درد ناکی در واژن وجود دارد ، قسمتی از واژن منقبض شده یا کشیدگی غیر عادی دارد ؟

به دقت توجه کند :
¤ آیا درد تنها علامت است یا همراه با درد سوزش و خارش هم هست
¤ ترشح غیر عادی و احتما لأ چرکی هم وجود دارد یا نه ؟
¤ آمیزش دردناک در زمان های بخصوصی در رابطه با خونروی ماهانه پیش می آید ؟
¤بعضی وضعیت های هم آغوشی دردناک است یا هر نوع عشق بازی ؟
¤درد در تمام مدت آمیزش وجود دارد یا تنها در شروع دخول ،یا در پایان دخول ،یا چند ساعت پس از دخول ؟

توضیح این نکته ها به پزشک در تشخیص بیماری کمک میکند.


2- دردهای ابتدای دخول

وقتی شروع " دخول" دردناک است شک پزشک پیش از هر تشخیص د یگری باید متوجه عفونت بشود .
¤بیشتر وقتها, عفونت مثانه(
cystite)
¤گاهی عفونت قا رچی (
mycoses)
¤بیماریهای آمیزشی (
Infection Sexuellement Transmissible )
¤بیماری های پوستی مثل اگزما
¤ناهنجاریهای اندامی - تشریحی (
anatomique ) : پس از آ بستنی دشوار ، اپیزیوتومی بد دوخته شده
¤به ندرت انقباض و سختی لیگا مان ها
¤پرده بکارت سفت و سخت
¤نا هنجاری های ساختمان مهبل (
malformations vaginale )

بیشتر این دسته از مشکلات را میتوان با معاینه بالینی تشخیص داد .



3- دردهای عمقی مهبل (
vagin )

این درد ها ناشی از بیماری های دستگاه جنسی رنان است :

¤فیبروم های رحمی
¤کیست های بزرگ تخمدان
¤اندومتریوز ( که می تواند باعث نازایی و درد ماهانه هم شود)
¤جراحی و درمان هورمونی
¤زخم های سر رحم
¤عفونت لوله ها (
salpingite)



4- مشکلات روانی

بانویی که از دخول کمی وحشت دارد ، عضلات پیرامون دستگاه جنسی اش منقبض می شود و ترشح لیز مهبلی نخواهد داشت . هر کوششی ، برای دخول دردناک خواهد بود . با هر تلاش مجدد برای عشق-ورزی دور باطل : « کوشش پیدایش درد واقعی » برقرار می
!انقباض عضلات و خشکی واژن !وحشت از درد !برای دخول  شود و به تدریج امکان آمیزش طبیعی کم و کمتر .

ریشه های این نوع وحشت از دخول را باید در روانشناسی بیمار جست
:¤خوف از بیماریهای آمیزشی
¤تصور بزرگی نرّگی(
la verge) ونبود جای کافی برای آن ¤نگرانی از توانایی خود در کام بخشی به همسر
¤برخوردها و دعواها با همسر همه ی اینها به شکل « درد » در آ میزش ظاهر می شوند . گاهی هم علت واقعی درد نهفته تر است و در تناقضات ناخودآگاه جا دارد .

این دردهای « روانی » آمیزش ، با تد بیرهای گوناگون روان درمانی مدرن بهبود پذیر هستند :
¤ روش رفتار - ادراک درمانی (
TCC : Thérapie Comportementale et Cognitive)
¤ خواب بری و خود خواب بری (
Hypnose et Autohypnose)
¤ یادگیری شل کردن عضلات(
Relaxation )
¤ در مان جنسی (
Sexotherapie )
¤ درمان اختلالات زناشویی (
Thérapie de couple)

همراه با این روش ها، می توان از داروهای آرام بخش و محلول های لیز کننده (
lubrifiant ) نیز استفاده کرد.


5- خشکی مهبل

یکی از مهم ترین علل دردناکی آمیزش است. در فرانسه 10% خانم ها گرفتار خشکی واژن هستند. این خشکی در بیشتر موارد موقتی ا ست اما می تواند تاثیر های ناگوار و دراز مدت بر میل جنسی بگذارد.

بررسی آماری موسسه ی لویی هاریس در سال 2003 نشان داد که 68% زنان آشنا به این گرفتاری هستند. برای بیشتراین خانم ها گفتگو در این باره راحت تر بود تا بحث مثلا در باب مشکلات روابط جنسی یا بیماری های آمیزشی. بیشتر خانم ها به د نبال درمان این مشکل هستند اما بیست و یک در صد هم کاری برای حل گرفتاریشان انجام نمیدهند و میگویند اهمیتی ندارد و خودش خوب خواهد شد. 57% خانم ها معتقد ند که خشکی واژن یکی از مهمترین عوامل پیدایش مشکلات در زندگی زناشویی شان شد .

دو گروه از بانوان حساسیت بیشتری به این مشکل نشان دادند ...
¤خانم های زیر فشار عصبی (
stressée )
¤خانم های زیر چهل سا ل در 5% خانم هایی که هیچ درمانی را پی گیری نکرده بودند ، هر نوع رابطه جنسی قطع شد.

دیگر از مهمترین علت های خشکی واژن یائسگی است اما به نظر می رسد که خانم ها ی یائسه ، خشکی واژن را آسان تر تحمل می کنند .

پژوهش ها نشا ن می دهند که هر چه زندگی جنسی پیش از یائسگی پر بار تر و جو شان تر با شد ، سکسیت پس از یائسگی هم شکوفا تر خواهد بود . از سوی دیگر زنانی که زندگی جنسی رضایت بخشی نداشته اند ، یائسگی را بهانه مناسبی برای تعطیل روابط جنسی می یا بند .حال آن که یائسکی لزوماً با کاهش میل جنسی همراه نیست ، نگرانی آبستنی دیگر وجود ندارد ، فرزندان بزرگ شده اند و بار وظایف مادری کمتر شده ؛ حالا می توان به خود وبه همسر پرداخت و نگذاشت تما یل جنسی رو به سردی رود.

برای درمان خشکی واژن از سه روش استفاده میشود :¤مواد مرطوب کننده موضعی¤درمان با هورمون های جانشین ¤درمان جنسی (
Sexotherapie)


******** آمیزش دردناک در مردان

در مردان دو نوع درد داریم :- درد نرّگی (
Verge Pénis ) در حال خیزش ( Erection ) - درد هنگام انزال ( Ejaculation )


=** درد آلت تناسلی

این درد ها یا ناشی از بیماری پیرونی (
La Peyronie ) ست ، یا بیماری های مربوط به آلت تناسلی ختنه نشده.

1- بیماری پیرونی فیبروز ستون های غاری (
Corps Cavrneux) ست . این قطعه های فیبروزه می توانند ضخیم و کلسیفیه شوند. نتیجه کج شدن نرٌگی به سمتی ست که پلاک فیبروزه وجود دارد. در چنین حالتی دخول مشکل و گاهی نا ممکن ست. درمان در بیشتر موارد جراحی است و حذف پلاک فیبروزه.

2- تنگی حلقه ی پیرا پوست (
Prépuce ) = بیماری فیموسیس ( Phimosis ) چنین تنگی و چسبندگی خیزش را دشوار و آمیزش را دردناک می کند. بیشتر اوقا ت این چسبندگی همراه با کوتاهی لگام نرٌگی (frein du pénis ) ست. گاهی این تنگی و چسبندگی چنان شدید ست که کلاهک نرٌگی ( gland du pénis ) را می فشارد، این را پارا فیموسیس می نامیم و یکی از اورژانس های پزشکی ست . گاهی کوتاهی لگام منجر به پارگی آن در حال عشق-ورزی یا خود-ارضایی می شود. این پارگی درد و خون ریزی چشمگیری به همراه دارد، اما عارضه ی خوش خیمی ست.



=** دردهای انزال : 1- عفونت های پیشابراه (
urétrites ) : بیشتر ناشی از عفونت های آمیزشی ( IST : Infection Sexuellement Transmissible ) ست. معمولا این بیماری ها با ترشحات مجرای ادراری همراهند.

2- عفونت های ادراری : معمولا همراه با سوزش هنگام ادرار

3- عفونت اسپرم : کمتر شایع ست . در جوانان پیش از هر تشخیص دیگر باید به کلامیدیا شک برد. آزمایش و درمان زوج ((
partenaire را نباید از یاد برد . در هر سه مورد آزمایش ادرار و اسپرم ضروری ست و گاهی نیز اکوگرافی پروستات.

شکستگی نرٌگی شاید شکستگی مناسب ترین واژه برای این حادثه نباشد : در آلت تناسلی استخوانی وجود ندارد که بشکند یا نشکند. اما این اصطلاح کمک می کند که ماجرا را آسان تر درک کنیم. هنگام عشق-ورزی با یک حرکت نا بجا ، مرد ناگها ن صدایی شبیه شکستن استخوان می شنود ، درد شدیدی حس می کند و می بیند که بیضه هایش ورم کرده. نگاهی به عضو دردناک نشان می دهد که انگار آلت تناسلی شکسته. واقعیت این ست که غشاء سختی (
Albuginée ) دور آلت تناسلی و ستون های غاری را می پوشاند. این غشاء می تواند در اثر فشار و حرکت های کمی « آکروباتیک » پاره شود. این غشاء در آلت تناسلی خوابیده ، نرم و با انعطاف ست ؛ اما در هنگام خیزش ) (Erection سفت و سخت می شود و می تواند پاره شود ، « بشکند ». در چنین حادثه اِِی باید به سرعت به اورژانس مراجعه کرد، تا رسیدن به اورژانس باید آلت تناسلی را با پارچه ای پر از یخ پانسمان کرد تا هماتوم بدتر نشود. پارگی غشاء با شنیدن جریان حادثه و معاینه با لینی عضو بیمار تشخیص داده می شود.

درمان جراحی ست : تخلیه هماتوم و ترمیم غشاء پاره. هماتوم تخلیه نشده می تواند فیبروزه شود، به آلت تناسلی شکل و حا لت غیر طبیعی بدهد، به کارکرد طبیعی خیزش آسیب های جدی برساند و سرانجام به ناتوانی جنسی منجر شود. درمان بهنگام و چند هفته استراحت عشقی پیشگیر چنین ضایعاتی ست. در عشق- ورزی هم ( چون بسیاری دیگر از زمینه های زندگی ) با کمی احتیاط ، و فقط کمی ، می توان بسیار لذت برد و نه خود و نه عضوی از خود را برباد داد.

September 29, 2007

جدائی

بالاخره از نوشین جدا شدم . خدا پدر و مادرش رو بیامرزه که برگشت

گفت که چه مشکلی داشته . هرچند خودم حس کردم که چی شده . تمام

چیزهایی که در باره رابطه و اینا میگن درسته . از دم درسته

من تا وقتی که نتونستم از نظر روحی روانی تثبیت بشم نمیتونم هیچ دختری

 رو نگر دارم . جذابیتم رو کلا براش از دست دادم

خدائیش چقدر من غر زدم بهش . چقدر گیر الکی دادم بهش . دیگه کم مونده بود

التماسش کنم . از این نقطه ضعف بزرگتر دیگه وجود نداره

همش دنبالش میدویدم که تو را به خدا به من توجه کن . از همون اولش اگر سر کار میرفتم

خیلی از مشکلاتم حل میشد . ولی یک خوبی داره . اونم اینه که بعدا میتونم دوباره تست

کنم که باهاش رفیق بشم . دیگه نباید نقطه ضعفی نشون بدم

باز خوبه دیشب نکته های حرفهاش رو فهمیدم . گفت من که سریع نمیخوام برم با کسی دوست بشم

در صورتی که قبلش گفته بود من میخوام تنها بمونم

یک نکته دیگه هم که گفت این بود که من شده مثل بقیه پسرهای دانشگاهشون

میدونی یعنی چی؟ این خیلی نکته توشه . یعنی دیدی که زنها به ما دارن

هم دلتنگم هم خوشحالم . بالاخره میدونم این هم راه حل داره . باید با یک سری دختر دیگه

بگردم . اون مرد بودگی و استادی رو حفظ بشم . نروفیدبک و روانشناس رو هم ادامه بدم

اینطوری میشه که میتونم موفق باشم .

اول از همه هم  باید مشکل وابستگی رو حل کنم

September 21, 2007

blog

این رو توی 360 گذاشته بودم

ولی فکر نمی کنم بیان احساسات مناسب اونجا باشه

I can't stand it anymore, living at the verge.
the frustration is overwhelming
why there is no good girl remaining?

Why they assess you on your wealth here?
I am thinking of reviewing the percentage of cool, healthy women.
Actually, there are none.
This is something about deciding behavior .
P.S:
I am done being trifled. The worst feeling in life

Is when you find out you've been played all along.

I love to be free like a bird, flee into the air

P.P.S:

It's 1:00 AM Friday

It's so funny and subtle indeed how I feel great and happy already

I must have changed so heavily so far

This is how hard effort pays back

I am proud of me

Bingo for me

 

September 20, 2007

سردرگمی

مخم ديگه گوزيده

اين چند وقت توي آرامش مطلق بودم

رفتم با نوشين خداحافظي کردم

بعدش زنگ زد و زد زير گريه

که من ناراحتم و دوباره ميخوام ببينمت ,گفتم خوب

پنج شنبه پيش سرما خورده بودم , گفت مياد خونه

گفتم سرما خوردم , رفتيم بيرون راه رفتيم

بعدش دوباره دردسرم شروع شد , نه يک بار که يک عالمه

نوسانات احساسي , عدم توانايي در تصميم گيري

يک هفته تمام باهام بازي کرد , آخرش 3 ساعت بعد از اينکه

قرار بود بياد خونه ام , زنگ زده ميگه من نميتونم با خودم کنار بيام

ديگه نميتونم اين رفتار رو تحمل کنم , از بازيچه کسي شدن بدم مياد

مسخره ام کرده . فکر ميکنه چه خبره

الان به شدت احتياج به دوست دختر دارم

کسي که يک مقدار کمتر از بقيه خودخواه باشه

اون روز که دلم درد ميکرد عين خيالش هم نبود , اون روز که

از پادرد داشتم ميمردم چکار مرد برام؟

من ميترسم , من ميترسم , من ميترسم . از همون اول بايد ميرفتم سراغ يکي ديگه

از همون اولش ميترسيد , ديوونه شدم ديگه

ترتيبم رو داد از بس تغيير عقيده داد

ولي هنوز 20 درصد اينا ميخوامش , فردا ميرم پيش خضرا ببينم چکار کنم

 

August 26, 2007

قاطی بودگی

اين احساس قاطي بودگي مفرط ولم نميکنه

ولي باحال شده ها

نوشين هم مثل من قاط زده , ميخواست تازه بره پيش خضرا

من که امروز رفتم پيش خضرا , کلي بهم روحيه داد

گفت من عالي شدم , ولي خودم هنوز نميتونم بپذيرم که عالي

شده باشم . به هر حا ل اون منفي نگري من که هنوز از بين نرفته

يک عالمه کار براي انجام دادن هست و من انگيزه ام رو بايد

پيدا کنم . زن بايد براي زندگي روحيه باشه , هوش رو که خودم دارمش

August 24, 2007

یوهو

جالب شده اوضع من

ديگه نميدونم چي ميخوام از زندگي

هر چي بيشتر ميرم جلو سرگشته تر ميشم

دوباره با نوشين دوست شدم .ولي اين بار احساسم خيلي

قر و قاط تر شده , نميدونم اصلا چرا باش دوست شدم

عوض شدم خيلي , ولي نميدونم الان چي شدم , مثل اين

فيلم تخيلي ها که يارو از تو شکمش هيولا در مياد منتظرم

يک چيز گنده يغوري ازم درآد خودم کف کنم

ترکيه هم باحال بود , دخترا , هيکلاشون , سيستمشون

الان ديگه نوشين برام اونقدر خوشگل نيست

هيچ کس برام خوشگل نيست

روزگاري ساختم براي خودم که خودم هم نميدونم چيه

August 09, 2007

قاط

حسابی قاط زدم

دفعه اول هم نیست که اینجوری شدم . چرا با خودم این کارو میکنم؟

نمیدونم چه اتفاقی داره برام میافته

اگر به درونم نگاه کنم میفهمم که چی داره میشه

اول اینکه دنبال هیچ دختری نمیرم

دوم اینکه این مینا یا میترا , هر چی اسمشه دم دستم نیست

سوم اینکه فکر نوشینه که داره روی مخم راه میره

دوباره بین همون حس تعهد و دوست نداشتن و دوست داشتن گیر کردم

حوصله هیچ دختری رو هم ندارم

وضعم خیلی بغرنجه

با کسی هم نمیخوام سر و کله بزنم

همون احساس شکست خوردگی توی فارکس اومده سراغم

ولی این نوروفیدبک ککه میرم مثل اینکه کنترلش خیلی برام سخت نیست

راحتتر باش کنار میام

خیلی روی مخم نیست

الان دقیقا احساسم اینه که دنبال هیچ دختری نمیخوام برم .

علاقه ای به ایجاد رابطه با هیچ دختری ندارم .دقیقا نمیدونم چه احساسی درونمه

چیه که باعث میشه من اینطوری برخورد کنم

تنها احساسی که برام مونده یک احساس تعهد کوفتیه که دار عذابم میده

اینم دوباره از وقتی شروع شد که دیدم نوشین میره پروفایلم رو توی اورکات نگاه میکنه

منم براش ایمیل دادم اونم 5تا جواب داد

الان این پسره حسینی اومد , به جای درس دادن حرف زدیم ( جالب بود برام این کارش)

میخوام ببینم دقیقا چی شده که من اینطوری احساس  میکنم . شاید با یک مقدار تنظیم بشه

نگاهم رو عوض کرد

میدونم که مسئله به توانایی دختر بازی هم بر میگرده

 

 

August 02, 2007

احساسات

فيلم مردی ازآتش رو نگاه ميکردم

داشت از طرف در باره احساسش توي دوران بچگيش ميپرسيد

از مرده پرسيد : تو خوشحال بودي؟

گفت خوشحالي فقط يک حالت ذهنيه , يادم نمياد

الان که دارم نوشته هاي قبليم رو ميخوندم , خيلي خوب ميفهمم که طرف چي گفته

خوب احساسم الان نسبت به اون موقع خيلي متفاوته

نميتونم اون حس رو لمس کنم , چون بايد به وجودش بيارم

ولي ميتونم به خاطر بيارم که چه اثراتي داشت و من چکار کردم

چرا وقتي به خاطرات قبليت نگاه ميکني به نظرت مسخره ميان

اونها همون احساسي بودن که اون موقع داشتي

الان ديگه اونا نيست چون شرايط ديگه اونجوري نيست

پس فقط عقله که کار ميکنه

July 28, 2007

پیچیدگی

خيلي اوضاعم ريخته به هم

الان 3 4 روزه که قاط زدم حسابي

دقيقا ميبينم که فقط خودش رو ميخوام , اونم نميدونم چرا

مدام ميرم توي اين سايتها , هنوز دارم نگاه ميکنم

حتي يک بار هم تلاش نکردم که بخوام يک ايميل ساده بفرستم

اگر هم فرستادم اونايي بوده که مطمئن بودم جواب نميدن بهش

يا اينکه برم به يکي ديگه شماره بدم

اصلا برام قابل تحمل نيست , نميتونم اصلا

ميدونم با کس ديگه اي نيست

ميدونم که از اين فرصت بايد استفاده کنم تا به خودم برسم

الان هم فقط دارم با خودم ميجنگم , وقتش نيست که باهاش باشم

فقط با خودم درگيرم , سراغ هيچ کس ديگه اي نميخوام برم

يعني نميتونم برم , اون يک باري که رفتم هم مسخره بود

اينقدر استرس زده شدم که نگو .....

دقيقا براي خودم جهنم درست کردم و بس , فکرم آزاد نيست

کاشکي مثل داوود اينا بودم , اصلا مشکلي برام نبود اون موقع

اگر جدا شده بودم کامل الان اينطوري نميشد

الان احساس ميکنم که تمام وجودم از هم منفصل شده

اصلا نميتونم کاري انجام بدم , يکي نيست بگه آخه مرد حسابي اينم شد کار

احساس فعلي : فشار دو جانبه , مثل مردهايي که زنشون پيششون نيست

مشکل نرفتن سر کار و مهم بودن اين جنبه قضيه براي منه

بازدهي دوباره به شدت افت کرده , توانايي انجام کار دارم , ولي درگيريهاي ذهنيم زياده

 

July 23, 2007

recent moves

الان اراكم تولدم مبارك حوصله هيچ كاري رو هم ندارم ديگه خودمم و خودم تنهاي تنها استرس دارم دلتا بالا ، الفا كم تتا و سمر خوب

July 21, 2007

پیشرفت

پیشرفتم خیلی خوب بوده

دیروز 4 ساعت کار کردم , خواب آلودگیم هم داره کم میشه

تمرکزم هم زیاد شده , درکم از جریانات اطراف به مراتب بهتر شده

هر جلسه که برمیگیردم کلی خوب شدم , اصلا باورم نمیشه همچین چیزی

ممکن بوده باشه . امروز به طرف میگفتم خودم فکر میکردم الکی باشه

ولی چون همه چیز رو تست میکنم , این رو هم تست کردم

اصلا اون مانع ذهنی که موقع کار کردن داشتم ندارم دیگه

همه چی ردیفه , فقط یک سکس خوب کم دارم

کارم هم که ردیف شد , الان استرالیا توی نوبته , فردا کاراش رو ردیف میکنم

لینک اینجا رو هم به کسی دیگه نمیدم , اقلا اینجا از قضاوت بقیه دور باشم

July 20, 2007

magician

الان دارم یواش یواش میفهمم که چرا فکر میکردم اونی که میگه نیست

اخه اگر میگه من ساحرم پس چرا عصبانی نمیشه

من واقعا دختر عصبانی دوست دارم . از اونایی که گریه میکنن

اصلا خوشم نمیاد . کلا با کسایی که جمع میکنن تا آخرش میونه ای ندارم

دوست دارم بزنیم بریزیم بپاشیم , بعدش تموم شه , راحتتتتتتتتتتتت

شاید هم تقصیر خودمه , نمیدونم راستش

اینقدر حالا بچرخیم تا ببینیم چی میشه , اصلا دوباره ای هست یا نه؟

July 18, 2007

یهبودی

اولش ظرف شستن برام سخت بود

الان عادت شده که ازش لذت هم میبرم

الان کار کردن برام سخته

ولی به اون هم عادت میکنم و لذت میبرم

این فارکس خیلی سنگ گنده ای بود , له شدم

ولی زخمش همیشه توی وجودم میمونه

خیلی تجربه بزرگی بود

همون طوری که روابطی که با بقیه داشتم , یادم میمونه

اینا همه با هم من رو میسازن , من برآیندشون هستم

هر رفتاری که هر کس انجام میده برایند پاسخ هاییه که

از تولد تا حالا گرفته

هر چی کوچیکتر , شرطی شدن راحتتر

ولی هر وقت ماهی رو از آب بگیرم تازه است

July 17, 2007

زندگی

گفت من که نمیخوام به پای یکی بسازم و بسوزم

حالا من چی خواسته بودم : 3 ماه زمان

مشکل من تعهده

اگر پیش خودم تعهد داده باشم

دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم

اگر بتونن از زیر زبن من حرف بکشن کارم ساخته است

تمام

دیگه با نوشین به هم زدم ,تموم شد و رفت

دختر خوبی بود (هست) , من باش بد تا کردم

شیدا پوست منو کند , من هم باری اینکه رفتارهای

غلط اون رو دوباره نبینم با نوشین طوری رفتار کردم

که از اون افتاد

اون خیلی گیر میداد , این اصلا گیر نمیداد

ولی توی خودش ریخت تا آحرش یکهو جمع شد و

زد و همه رو با خودش برد

اینجا مینویسم که برای خودم بمونه

همه اینها ناشی از رفتار غلط من بود

دوستش داشتم یا نه , نمیدونم چون

نتونستم بهش اعتماد کنم , اعتمادم رو شیدا از بین برده بود .

الان خیلی کارها مونده که انجام بدم

اولش اینکه مدارکم رو برای مهاجرت استرالیا بدم به گولدن گروپ

بعدش اینکه مقاله پروژه ام رو تا 2 هفته دیگه بدم به استاد

آخر مرداد هم امتحان انگلیسی رو برم بدم

از همه مهمتر کنار اومدن با خودمه

شنبه که تونستم توی زمان حال باشم برای این بود که استرسی نداشتم

در نتیجه کاراییم رسیده بود به 4 برابر قبل

اینکه چی شد که نوشین کاملا قطع شد , برام مهم نیست , ولی باید این کار میشد

الان که آزادم میتونم از صفر شروع کنم

اینها رو مینویسم برای خودم

برای اینکه بدونم الان چه حسی دارم . دلتنگی و پریشونی و احساس تعهد

نسبت به نوشین که باید باش ازدواج میکردم

میخوام بدونم اگر این احساس تعهد بره چی برام میمونه

میشم داوود دوم

ای روزگار