January 19, 2008

دختربازی

تازه داره احساساتم به رو مياد. اينکه نميتونم با کسي قطع رابطه کنم . الان که دارم سرکار ميرم اون احساسات شديد قبليم رو نسبت به سر کار رفتن ندارم . ولي جالبي قضيه مربوط به اين ميشه که چرا نميتونم برم سراغ دخترا , الانش هر وقت دختري رو ببينم که خوشم بياد موتورم روشن ميشه و شروع ميکنم تا طرف رو جذب کنم . همه اش فقط تکنيک و روشه . چيز خاصي نيست ؛ ولي اينکه چرا نميتونم اينا رو براي کسايي که باهاشون رابطه دارم به کار ببرم برام مشکل ساز شده . مدام ميگم اين يکي سنش بالاست تو وقتش رو تلف ميکني , اون يکي مذهبيه بايد دکش کني بعدش نميتونم اين کارا رو هم بکنم . از الان به بعد بايد به اين برسم که چرا همچين هستم . توي اين چند وقت مدام از رابطه برقرار کردن فرار ميکردم . حتي اگر طرف خودش هم تمايل داشته بود باز هم موتور بازي رو روشن نکردم . اينجا هم دچار تناقض شدم ديگه . ولي اينکه براي همه دخترا يک سري رفتارها و تيريپهاي خاص باعث ميشه جذبم بشن خيلي باحال بوده برام . همه اشون مثل هم هستن . مردها اگر يک زن خوشگل ببينن که بهشون پا ميده ممکنه خيانت بکنن , زنها هم اگر يک مرد کاربلد بهشون پا بده دقيقا همين کارو ميکنن . فقط زنها راحتتر ميتونن ماست ماليش بکنن قضيه رو .

January 04, 2008

خودم

خودم دیگه خودم نیستم . دیگه نمیدونم چی هستم . تغییرات بنیادی داره مخم رو میگوزونه . احساسم راجع به همه چی عوض شده . هر روز یک حس جدید رو تجربه میکنم . توی این یکی دو ماهه اینقدر تغییرات داشتم که حد و حساب نداره . تمایلات و هدفهام انگار قاطی شدن . اولویتهام هم همینطور . تمام وقت در حال جنگ درونیم . الان دارم فکر میکنم به کمال پرستیم . به اینکه مشاوری که میرفتم پیشش نتونست اصلا درست برخورد کنه باهاش یک سال و نیم تمام وقت گذاشتم

تا توی بورس و فارکس سریع موفق بشم . نشد . یک سال و نیم وقتم رو جوری تلف کردم که نرم سر کار . اجساس اینکه باید همه چیز بدون تلاش من برام جور بشه باعث شد که هیچ کاری نکنم . میخواستم شرکت بزنم . برای اینکه کارش سریع راه بیافته مدام کارارو با عجله عجله سپری کردن انجام دادم و هر بار ناقص . برای همین کاری که 6 ماه پیش باید درست میشد و الان باید کلی مشغول میبودم تازه داره نصفه و نیمه راه میافته حالا بدیش اینه که تمایلی هنوز به انجامش ندارم . دختر بازی رو یاد گرفتم . ولی دوست ندارم حتی با دختری دوست بشم . حتی نمیخوام تلاش کنم . اون موقعیتهایی که دستم میاد رو به راحتی از دست میدم . ولی افسوسشون رو هم نمیخورم . تمایلی به سکس هم دیگه ندارم عنی نمیدونم دارم یا ندارم . احساساتم اینقدر مشوش شده و مدام در حال تغییره که زنهای حامله هم اینقدر نوسان احساسی ندارن . به این شناخت رسیدم که مشکلاتم چی بودن و همین شناخت فکر میکردم کافی باشه . ولی نیست . همه چیز رو امتحان کردم . هر چیزی که

فکر میکردم درستش کنه ولی انگار خیلی ریشه ای تر از این حرفهاست . کمال طلب بودن با عزلت طلب بودن دارن مدام با هم درگیری ایجاد میکنن . مبارزه با این احساس ها رمق نمیگذاره برام . حوصله هیچ چیز رو ندارم . بعضی وقتها هم دارم . اصلا دیگه نمیدونم. وقتی شروع کردم از ریشه خودم رو تغییر بدم نمیدونستم که امکان داره همه چیز رو به هم بریزم . انگار یکی دیگه به درونم اضافه شده که با قبلیه داره دعوا میکنه . هر روز و هر ساعت . هر لحظه هم یکیشون میزنه تو سر اون یکی . فکر میکردم احساسم نسبت به دخترا که عوض شده برای اینه که نوشین رو میخوام . امروز با نوشین که حرف زدم دیدم احساسم نسبت به اون هم قر و قاطیه . باحاله , از یک طرف دخنر میخوام و از یک طرف نمیخوام  . از یک طرف میخوام کار کنم و از یک طرف نمیخوام . حالا این میره بالا اون میاد پایین . اون میره بالا این میاد پایین . نشستم برنامه ریزی میکنم که هر کاری رو چه قدر و چه جوری انجام بدم . بعد یکهو همه عوض میشه . میرم میشینم رو صندلی , دیوارو نگاه میکنم . اصلا نمیدونم کدوم وری دارم میرم . یویو هم از من شرایطش بهتره . حالا فردا میرم مشاور جدید پیدا میکنم ببینم چی میشه. اگر با این وضع بخوام ادامه بدم تا آخرسال مستقیم میرم دیوونه خونه . الان هم فقط که فقط به خودم میخندم . تقریبا 3 ماه میشه که سکس نداشتم ولی اصلا تمایلی هم بهش ندارم . فکر کنم خواجه شده باشم .

Wakka Wakka

 

 

 


Express yourself with over 10,000 FREE Email Smileys - click here!