February 01, 2006

فرهنگ عشق 2

خوب من اين سري نوشته هام رو تكميل كنم تا ناقص نمونه
اين نوع عشق كه حس تملك آن را در بر گرقته، درست مثل آب كه يخ را مي سازد و
خود نابود مي كند ، روابط را از مسير خارج مي كند. انتخابهاي عشقي همواره ضعف
داشته اند.ما هيچگاه اتنتخاب ثابتي نخواهيم داشت . در هر دو سمت كانوني از بحران
شكل گرفته است . چراكه زن در تصوير ساخته شده از او مبحوس است و اگر جرات كند
خودش باشد بايد تصوير را نابود كند و اين بار از سوي جامعه يك شورشي ناميده خواهد
شد. همينطور در مردان ، كه از بچگي زنانگي را در مادر و خواهر خود كشف مي كند. وحشت
و كشش بسمت زناي با آنها همواره در اذهانشان ترسيم ميشود. از طرفي اجتماع و
اخلاقيات ، هميشه محدوديت مي سازند . حتي مسائل بهداشتي و يا ترس از مجرم تلقي شدن
به اين مسئله كمك مي كند . تمام اينها باعث مي شود كه مردان همواره نقش بازي كنند و اداي
آدمهايي را در بياورند كه طبق اصول و خواست شرافت در حركتند!!در اكثر ازدواجها همواره
زني را بر مي گزينيم كه هم طبقه و مناسب باشد!! و يا با سنت شكني عشق را بر مي گزينيم!! ولي
اكثراً پس از سالها زندگي در ميابيم كه ( در هر 2 حالت) همچنان تنهاييم!! چرا كه نمي خواهيم
بپذيريم دوست داشتن و عشق از هم جدا هستند و ازدواج نتيجه عشق نيست. جامعه عشق را
پايدار مي خواند و آن را با ازدواج يكي مي كند. هرگونه سرپيچي از آن جرم بشمار مي آيد! تمام
اينها در راستاي اهداف اجتماعات انسانيست . عشق اگر چيزي ساخته دست انسان نبود و يك امر
طبيعي بود ، مي باست پس از ازدواج محصور به همسر ميشد. مثل طبيعت بعضي حيوانات در
امور جنسي كه مثلاً سالي يك ماه نياز آنان ظاهر شده و پس از آن از بين مي رود .. اما در
عشق انساني ما بيشمار افرادي كه ميبينيم دوباره عاشق مي شوند! بيشمار افرادي كه از
ترس نابود شدن همسر تظاهر مي كنند كه ذهنيت ديگري ندارند و يا خود را مجبور
مي كنند كه به خانواده پايبند بمانند!عشق با ديگر خواهي يا دوباره خواهي سنخيتي
ندارد ولي بروز آن ما را به اين نتيجه مي رساند كه عشق جذابيتي است مثل ديگر
جذابيتها و چيزيست ساخته دست بشر! بايد پذيرفت كه بالاترين حد عشق ازدواج نيست
و اصول اين دو از هم جداست. نكته اين است كه حمله به عشق حمله به ازدواج و در نهايت
حمله به كانون اجتماع تفسير مي شود و در نتيجه افراد همگي شمشير هاي خود را از غلاف
در مي آورند ! اما فراموش مي كنند اجتماعات انساني همواره در تلاشند تا اهداف خود را شرح
دهند و نه عشق!عشق از جانب اجتماع ممنوع است چرا كه بعد از ازدواج مي تواند باز شكل
بگيرد و خانواده را از مسير خارج كند. چراكه عشق مرزي ندارد . بخاطر عدم قبول
واقعيت ، حتي نظريات عمومي هم لنگ مي زنند و نمي توانند چيزي ثابت را
بيازمايند. مردي را اگر عاشق همسرش فرض كنيم و عشق را هم از امور جنسي
جدا بخوانيم بنا به اعتقاد عموم اين نهايت خوشبختيست!! ولي با قبول اين مطلب نبايد
اشكالي داشته باشد كه اين مرد با يك فاحشه بخوايد! چراكه واقعيت اين است كه
رفتارش چيزي از طرفين را پايمال نمي كند و سهم هر كس سر جاي خودش
است. انتظار تعهدي هم كه از همسر ميرود فقط يك خواسته است كه
شكل قانوني بخود گرفته است ، اما واقعاً جزء حقوق نيست. چطور است بيايم
و عشق را با روابط جنسي توام بخوانيم؟ اما پاسخ چيست ؟ بزرگترين وحشت
عشق از رابطه جنسي است . چراكه يك فاحشه كاريكاتور عشق را به نمايش
مي گذارد. او براحتي عشق را از ميدان بدر ميكند. افراد ، به اشخاصي كه به اين
مرحله رسيده اند مي گويند “ شما عاشق واقعي نبوديد!! عاشق واقعي خيانت نمي كند!!” و
دوباره براي پيدا كردن عشق واقعي كه معلوم نيست كجاست عشق رومانتيك را
مي سازند! ... چطور است عشق و رابطه جنسي را در يك راستا بدانيم؟؟ اما مگر
غير از اين است كه عشاق آرزوي در دست گرفتن دست ديگري را دارند؟
آرزوي بوسيدن ديگري؟؟ آرزوي اينكه بوي يكديگر را حس كنند؟ سر بروي شانه
هم بگذارند؟ هم را در آغوش بگيرند؟ مگر اينها بخشي از رابطه جنسي نيست؟ حال
اگر كسي آرزو كند با معشوقش حمام كند چي؟ اگر آرزو كند از بدن لخت معشوق نقاشي
بكشد چي؟ اگر بهترين لحظه جنسيتش را با معشوق بخواهد چي؟ آيا اينها ديگر عاشق و
معشوق نيستند چون رابطه كامل پيدا مي كنند؟ فرق اين رابطه با رابطه اوليه در كجاست؟
آن يكي آسمانيست و اين يكي حيواني؟ اين مرز را كي تعيين مي كند؟ آيا بخاطر اين عشق
دستيابي به آن بايد انتظار ازدواج داشت؟؟ آيا هدف ازدواج اين است؟؟ نهايت عشق ازدواج
است؟ نتيجه اين پارادوكسها چيست؟ فقط يك مسئله ... زيباترين ميل بشري در دوست داشتن
توصيف شده است .حقيقي ترين ميل بشري در روابط جنسي تفسير مي گرددو عشق
خياليست مجازي و تلفيقي از جنسيت و تنهايي و ممنوعيتها . عشق ساخته دست
ماست و تجربه اي دوست داشتني. تجربه اي بايد ، مثل ساير تجربه ها در
زندگي افراد ... اما نه هدفي براي آمال آرزوها كه در راستاي ازدواج يا چيز
ديگري بخواهد به ثمر بنشيند يا مرزي برايش تفسير گرددش
اين مقاله رو براي يكي از دوستام نوشته بودم كه توي روزنامه كار ميكرد . روزنامه رو كه بستن
چاپ نشده بود (البته فكر كنم اصلا چاپ هم نميشد) من هم دادمش به يكي كه بخونه بعد ديدم سر از
يك وبلاگ درآورد . بعد اون وبلاگ هم بستن و چون به نظرم مهم نوشته است نه نويسنده
اينجا هم گذاشتم تا بمونه
اگر نظر داشتيد ميتونيد پايين بگذاريد

2 comments:

Anonymous said...

man ke nemitunam ghabul konam
khodayish omran nemitunam ghabul konam. ina ro khodetam nemituni ghabul koni. to mituni ghabul koni? na bekhoda nemituni
khob chera aslan nemigi: "ezdevaj kare dorosti nist" ? intori ke behtare. hame chizesham jur dar miad.

mahyarghf said...

man ba in nazar ke nahayate eshgh ezdevaj nist movafegham vali dar rabete ba matalebe digar bayad kami bishtar biandisham kolan az matlabetoon khosham oomad khoob bood . bravo