فرهنگ عشق
در قسمتهاي قبل در رابطه با عشق رومانتيك صحبتي روكريم و بعضي از رفتارهاي
ناشي از آن رو در جامعه گفتم .حالاوقتيكه توي اين رفتارها دقيق مي شيم به نكته جالبي
بر مي خوريم. اينكه در تاريخ و فرهنگ عشق رومانتيك ، اكثراً اين احساس بين زناني
از طبقه اشراف و مرداني از طبقه عامه شكل گرفته است! چراكه همانطور كه ذكر شد
عدم دستيابي به معشوق و همينطور مشكلات و سدهاي خلل ناپذير يكي از اركان عشق رومانتيك
مي باشد. در صحنه ادبيات اين مسئله باعث بروز شعرها و قصيده هاي قوي و بيادمندني
گرديده است .در يك نگاه كلي مي توانيد ببينيد ، در فرهنگهايي كه امكانات ارتباطي محدود بوده
داستانها و رمانهاي عشقي كاملاً تخيلي و اكثراً در قالب اشعاري با شخصيتهاي خيالي
شكل گرفته است . برخلاف اين فرهنگها ، در مكانهايي كه ارتباطات بازتري وجود داشته
اكثراً رمانهاي عشقي در غالب مردم و با شخصيتهايي از جنس عامه نوشته شده است....اما
باز گرديم به اجتماعات انساني ... عشق رومانتيك متاسفانه در ميان افراد بشدت تبليغ مي گردد
و در چهارچوب آن مردي كه نسبت به زني احساس عميق عاشقانه دارد ، هيچگاه نبايد تصور
برقرار كردن رابطه جنسي را در افكار خود بپروراند ، زيرا هرگونه رابطه اي سبب خدشه دار
شدن اين احساس لطيف مي گردد!!و اين با اينكه قبول داشته باشيم روابط جنسي اوج فداكاري و
خلوص دو نفر نسبت به يكديگر است ضديت دارد.در روابط عشقي هم نبايد كتمان كرد، مرد و زني
كه يكديگر را دوست دارند ، امكان حالتي را دارا هستند كه تخمين معيار آن ممكن نيست و اين حالت
باعث مي شود كه افراد از بسياري بيچارگيها و ناملايمات اجتماعي چشم بپوشند. عدم شناخت
اين حالت براي هر فرد بدبختي بزرگي است اما اين امكان بايد جزئي از زندگي باشد نه بعنوان
هدف اصلي زندگي! در دنياي ما عشق تجربه اي عجيب است و همه چيز ضد آن! نژاد ، طبقات
، اخلاقيات وغيره. زن براي مرد هميشه تكه ديگر بود . جنس مخالف او بوده و در عين حال
مكمل او . مرد همواره زن را تغيير مي داده تا آن را بر خود منطبق كند. بقول سيمون
دوبووار “ زن بت است ،الهه است ،مادر است ،جادوگر است ، نهايت است، اما هرگز
خودش نيست”! بنابر اين همه چيز در وراي عشق در هاله اي از غبار است. شبحي در
ماست كه همان خواست دروني ماست و ما از زن هميشه آن را مي بينيم. هميشه تصوري
كه از او ساخته ايم را ميبينيم ولي هيچگاه نمي توانيم واقعيت را لمس كنيم.براي زن هم همين
اتفاق مي افتد. او هم خودش را جسم ميبيند. خودش را مطابق تصويري كه ما از او ساخته ايم
مي آرايد.واقعيت اين است كه او هرگز بانوي خودش نيست .زن هميشه در گودالي تاريك ، بين
آنچه كه هست و آنچه كه تصور مي كند كه هست دست و پا مي زند. تصوري كه خانواده ، اجتماع
، مدرسه ، مذهبش و حتي عاشقش و غيره براي او ترسيم مي كند. او هرگز زنانگيش را نمي تواند
بشناسد چون مردان تصوير زنانگي را براي او مي كشند. اكنون زمان آن است كه اعلام كنم
عشق امري طبيعي نيست بلكه كاملاً بشري است. تركيبي از ذهنيت ما ناشي از جنسيت و
تنهايي و ممنوعيتها ! چيزي كه در طبيعت صرفاً بصورت دوست داشتن وجود دارد . عشق
چيزيست كه ما روزانه مي سازيم و از بين مي بريم. افراد براي فرار از اين واقعيت هميشه
مي گويند عشق واقعي! اينگونه نيست و به سمت عشقهاي رومانتيك كشيده ميشوند كه
اون هم كاملاً مجازي است! دوست داشتن و محبت نهايت زيبايي در يك ارتباط است اما
عشق رومانتيك چيزيست كه آن را از حالت آزاد در مي آورد و تملك ديگري را خواهان مي شود.
No comments:
Post a Comment