اين خوبه که خودم رو ميشناسم . هميشه وقتي به نظرم يک کار ضروري
بوده بايد انجامش ميدادم . به هر قيمتي , تمام توانم رو ميگذاشتم روي
انجام دادنش الان حکايت به اونجا رسيده که تنها کاري که مونده تا انجام
بدم اينه که به زندگيم سر و سامون بدم . درگيري دروني عجيبيه . از يک
طرف ميحوام برم سر کار و پول در بيارم و اينا . از اون ور نميتونم کار
انجام بدم . مدام سر خودم رو با چيزاي الکي گرم ميکنم تا شايد يک اتفاقي
بيافته و معجزه اي بشه من بتونم مثل همه آدمها سيستمم درست بشه .
الان اضطرابم فوق العاده است . تا حالا همچين چيزي رو تجربه نکرده بودم .
خوراکم نصف شده , فکر کنم اگر همين طوري ادامه بدم اقلا يک منفعتي
بهم برسه چند کيلو لاغر بشم .
باحالي قضيه اينه که الان که نتونستم به کارام برسم احساس عدم کفايت
شديد ميکنم . ديگه هم نميخوام با دختر و اينا سر خودم رو کلاه بگذارم .
تمام رابطه هاي من به اين دليل بوده که سر خودم رو گرم کنم و از اصل
قضيه فرار کنم . که اون هم مسئوليت پذيري بوده (البته دقيق نميدونم) . اين
هم خودش يک قسمت از مشکله . دقيقا نميدونم عامل اصلي که باعث ميشه
من نرم سراغ کار و اينا چيه؟ فارکسه؟ تنبليه؟ شکست خوردنه؟
مسئوليت ناپذيريه؟ بيخيال بودنه؟ ضعيف بودنه؟
فقط يک چيزي رو ميدونم . اونم اين که الان به تهش رسيدم . اگر اين
مشکلم حل بشه ميدونم چيز ديگه اي نميمونه . البته مشکل عمده. اين که
اصلش باشه وقتي درست شد اون موقع ميشه رفت سراغ مخلفات .
موسيقي , دختر , مديتيشن و خلاصه کلا کارايي که ميخواستم بکنم و نشده .
ولي اين که ميدونم نبايد برم سراغش خودش کلي مشکلم رو حل ميکنه .
ميدونم اگر برم دوباره همه چيز قر و قاطي ميشه . ديدم ديروز از دوبي
برگشته ,اسم منو از ليست ياهو و 360 پاک کرده . خواهرهاش هم
دو سه بار باهاشون چت کردم جواب ندادن داشتم عکسهاش رو نگاه
ميکردم توي اورکات , ديگه اونجوري جذاب نبود برام . نميدونم . همه
چي با زمان عوض ميشه . من هم عوض شدم .
توي اين دو سه هفته حدود 10 تا دختر بودن که ميشده بهشون بگي
آدم حسابي و تازه من حتي تلاش هم نکردم تا با کسي باشم . فقط
جوابشون رو دادم . با سنهاي متفاوت و شرايط متفاوت . درنهايت اينو
ميدونستم اگر شرايطم رو درست نکنم اينها هم خراب ميشه . ديگه به
اونجا رسيده که اونايي که زنگ زدن . خونه يا غيره رو هم اصلا کاري
نکردم که جذبم بشن . حتي تمايل براي شروع يک رابطه رو هم ندارم ,
البته اون هم مثل اون يکي هم ميخوام و هم نميخوام . اگر بخوام اينطوري
حساب کنم . در کل توي اين يک ماهه فکر کنم 20 نفر رو پروندم . اصولا
علاقه اي براي تشکيل رابطه ندارم . ديگه حتي سکس هم اونقدر برام
جذاب نمياد . ديگه فقط و فقط بايد مشکلم حل بشه .
رفتم سراغ يک دکتره که با هيپنوتيزم بفهمم اقلا مشکلم چيه . واي که چقدر
افتضاح بود. يک مطب خالي , يک دکثر پير چروکيده . تازه خال هم
بر ميداشت , ختنه هم ميکرد و هيپنوتيزم هم به همراهش . تازه جاش هم
پايين شهر , افتضاح بود . حالا رفنم سايت ايران هيلر پيام دادم ببينم
کسي پيدا ميشه نزديکاي خونه برم پيشش . اين بار واقعا اميدوارم
بار ديگه که اينجا مينويسم , همه چي حل شده باشه .
اينجا رو هم فرمت بندي کردم :D