زمان
مدتهاست چيزي براي خودم ننوشتم ، قبلا اين راهي بود براي تخليه كردن خودم .
احساساتم رو بالانس ميكرد ، الان ديگه نه. دارم يواش يواش با احساساتم كنار ميام
پذيرششون همون طوري كه هستن . پذيرش آدمها همون طوري كه هستن
ولي هنوز نميتونم وبلاگم رو بخونم، احساساتي كه داشتم يا ضعفهايي كه داشتم رو ببينم
هنوز يك جاهايي گير دارم كه نميدونم چي هستن . حس ميكنم به چيزي كه ميخوام
نزديك دارم ميشم ، ولي نميدونم چي ميخوام ، يعني اين نميدونم مخم رو مشغول ميكنه
يادمه 2 سال پيش كه تازه داشتم ديويد دي رو ميگرفتم و نگاه ميكردم ،همه چيز برام سطحي بود
الان كه فكر ميكنم انگار هيچي نميفهميدم ، يعني نگرفتم قضيه رو .
نميدونم 2 سال زياده يا نه ؟ ولي وقتي حساب ميكني آدم فقط 28000 روز زنده است . ارزش زمان
رو بهتر ميفهمي . تلف كردنش ، تجربه كسب كردنش . ميخوام از خودم رها بشم
اون خود رو ول كنم و به آزادي برسم
ديگه چيزي نمونده