December 12, 2007

تلاطم

اين خوبه که خودم رو ميشناسم . هميشه وقتي به نظرم يک کار ضروري

 بوده بايد انجامش ميدادم . به هر قيمتي , تمام توانم رو ميگذاشتم روي

انجام دادنش الان حکايت به اونجا رسيده که تنها کاري که مونده تا انجام

بدم اينه که به زندگيم سر و سامون بدم . درگيري دروني عجيبيه . از يک

طرف ميحوام برم سر کار و پول در بيارم و اينا . از اون ور نميتونم کار

انجام بدم . مدام سر خودم رو با چيزاي الکي گرم ميکنم تا شايد يک اتفاقي

بيافته و معجزه اي بشه من بتونم مثل همه آدمها سيستمم درست بشه .

الان اضطرابم فوق العاده است . تا حالا همچين چيزي رو تجربه نکرده بودم .

خوراکم نصف شده , فکر کنم اگر همين طوري ادامه بدم اقلا يک منفعتي

بهم برسه چند کيلو لاغر بشم .

 باحالي قضيه اينه که الان که نتونستم به کارام برسم  احساس عدم کفايت

شديد ميکنم . ديگه هم نميخوام با دختر و اينا سر خودم رو کلاه بگذارم .

تمام رابطه هاي من به اين دليل بوده که سر خودم رو گرم کنم و از اصل

قضيه فرار کنم . که اون هم مسئوليت پذيري بوده (البته دقيق نميدونم) . اين

 هم خودش يک قسمت از مشکله . دقيقا نميدونم عامل اصلي که باعث ميشه

من نرم سراغ کار و اينا چيه؟ فارکسه؟ تنبليه؟ شکست خوردنه؟

مسئوليت ناپذيريه؟ بيخيال بودنه؟ ضعيف  بودنه؟

فقط يک چيزي رو  ميدونم . اونم اين که الان به تهش رسيدم . اگر اين

مشکلم حل بشه ميدونم چيز ديگه اي نميمونه . البته مشکل عمده. اين که

اصلش باشه وقتي درست شد اون موقع ميشه رفت  سراغ مخلفات .

موسيقي , دختر , مديتيشن و خلاصه کلا کارايي که ميخواستم بکنم و نشده .

ولي اين که ميدونم نبايد برم سراغش خودش کلي مشکلم رو حل ميکنه .

 ميدونم اگر برم دوباره همه چيز قر و قاطي ميشه . ديدم ديروز از دوبي

برگشته ,اسم منو از ليست ياهو و 360 پاک کرده . خواهرهاش هم

دو سه بار باهاشون چت کردم جواب ندادن داشتم عکسهاش رو نگاه

ميکردم توي اورکات , ديگه اونجوري جذاب نبود برام . نميدونم . همه

چي با زمان عوض ميشه . من هم عوض شدم .

 توي اين دو سه هفته حدود 10 تا دختر بودن که ميشده بهشون بگي

آدم حسابي و تازه من حتي تلاش هم نکردم تا با کسي باشم . فقط

جوابشون رو دادم . با سنهاي متفاوت و شرايط متفاوت . درنهايت اينو

ميدونستم اگر شرايطم رو درست نکنم اينها هم خراب ميشه . ديگه به

اونجا رسيده که اونايي که زنگ زدن . خونه يا غيره رو هم اصلا کاري

نکردم که جذبم بشن . حتي تمايل براي شروع يک رابطه رو هم ندارم ,

البته اون هم مثل اون يکي هم ميخوام و هم نميخوام . اگر بخوام اينطوري

حساب کنم . در کل توي اين يک ماهه فکر کنم 20 نفر رو پروندم . اصولا

علاقه اي براي تشکيل رابطه ندارم . ديگه حتي سکس هم اونقدر برام

جذاب نمياد . ديگه فقط و فقط بايد مشکلم حل بشه .

رفتم سراغ يک دکتره که با هيپنوتيزم بفهمم اقلا مشکلم چيه . واي که چقدر

 افتضاح بود. يک مطب خالي , يک دکثر پير چروکيده . تازه خال هم

بر ميداشت , ختنه هم ميکرد و هيپنوتيزم هم به همراهش . تازه  جاش هم

پايين شهر , افتضاح بود . حالا رفنم سايت ايران هيلر پيام دادم ببينم

کسي پيدا ميشه نزديکاي خونه برم پيشش . اين بار واقعا اميدوارم

بار ديگه که اينجا مينويسم , همه چي حل شده باشه .

اينجا رو هم فرمت بندي کردم :D