جدائی
بالاخره از نوشین جدا شدم . خدا پدر و مادرش رو بیامرزه که برگشت
گفت که چه مشکلی داشته . هرچند خودم حس کردم که چی شده . تمام
چیزهایی که در باره رابطه و اینا میگن درسته . از دم درسته
من تا وقتی که نتونستم از نظر روحی روانی تثبیت بشم نمیتونم هیچ دختری
رو نگر دارم . جذابیتم رو کلا براش از دست دادم
خدائیش چقدر من غر زدم بهش . چقدر گیر الکی دادم بهش . دیگه کم مونده بود
التماسش کنم . از این نقطه ضعف بزرگتر دیگه وجود نداره
همش دنبالش میدویدم که تو را به خدا به من توجه کن . از همون اولش اگر سر کار میرفتم
خیلی از مشکلاتم حل میشد . ولی یک خوبی داره . اونم اینه که بعدا میتونم دوباره تست
کنم که باهاش رفیق بشم . دیگه نباید نقطه ضعفی نشون بدم
باز خوبه دیشب نکته های حرفهاش رو فهمیدم . گفت من که سریع نمیخوام برم با کسی دوست بشم
در صورتی که قبلش گفته بود من میخوام تنها بمونم
یک نکته دیگه هم که گفت این بود که من شده مثل بقیه پسرهای دانشگاهشون
میدونی یعنی چی؟ این خیلی نکته توشه . یعنی دیدی که زنها به ما دارن
هم دلتنگم هم خوشحالم . بالاخره میدونم این هم راه حل داره . باید با یک سری دختر دیگه
بگردم . اون مرد بودگی و استادی رو حفظ بشم . نروفیدبک و روانشناس رو هم ادامه بدم
اینطوری میشه که میتونم موفق باشم .
اول از همه هم باید مشکل وابستگی رو حل کنم